هذیان
به عشق هم شک کردم
وقتی که فهمیدم....
لیلی و مجنون را... یک نظامی سرورده است...

کتاب باران
خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ
باید که این واژه ی پر از بارانم را...
جایی میان بند پر از سکوتم پهن کنم...
بعد ازتو...
اشکهای پنهانم...انقدر بهانه برای گریستن دارد که....
دانه دانه بغض روی صورتم جمع میشود
حالا دیگر سالهاست که رفته ای و من هر شب کتاب باران میخوانم...
نکند نفسهایم کم بیاورد
نظرات شما عزیزان:
|